من و دل و دیده

گاهی که این دل مجال به عقل می دهد

من فلسفی ام خود نمایی می کند

و منطق پا را فرا تر از گلیمش دراز می کند

آنجاست که چیزی بیخ گلویم را فشار می دهد که مبادا بروی و پا را در حرم بگذاری که نه تو لایقی و نه او مایل !

عقل است دیگر

گاهی به جای اینکه چراغ راه باشد ،حجاب می شود

حجاب دل و دیده ....

اما هستند اوقاتی که این دل است که به عقل فرمان می دهد

آنجا دیگر مجالی برای جولان فلسفه بافی هایی از این دست نیست که: نرو داخل حرم ! تو روسیاهی و این حریم را آلوده می کنی !

دریغ از اینکه کی قطره ای ناپاکی دریا را به آلودگی کشاند؟

خلاصه اینکه :

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمش                       جایی ننوشته است گنه کار نیاید


حرم



حرم



حرم



حرم



حرم



حرم